آلبوم عکس های قدیمی را که باز کردم...چشمم به جوانی افتاد که با حالایش خیلی فرق میکرد صورتی صاف و شفاف داشت،بدون ذره ای چین و چروک قد رعنایی داشت و چهره ای دلربا با موهایی پرپشت و بلند...و دستانی با ناخن های کشیده و لاک زده آلبوم را که از صورتم فاصله دادم...چشمم به همان فرد که حالا ۴۰ سال از آن دوران گذشته بود افتاد.صورتش پر از چین و چورک شده بود...موهایش کمپشتر و سفید شده بودند...دستانش دیگر آن لطافت دستهای آن دوران را نداشتند...اگر دستانش را میدیدی بدون شک به این پی میبردی که آن دستها،دستهای چندین سال زحمت و تلاش برای خوشبختی و عاقبت بخیری فرزندانش است...بله،آن دستها دستهای یک مادر بود اما حیف که قدرش را ندانستیم...حیف که قدرش را ندانستم *~*****◄►******~*
*0*0*0*0*0*0*0* صفحه سفید صفحه سفید صفحه سفید و باز هم صفحه سفید شده بودند تمام حرفهای ناگفته ای که در این دل داد میزدند من را بر روی این صفحه سفید بنویس شده بودند تمام اشکهایی که ریخته نشده بودند تا تبدیل به سنگ شوند اما بی خبر از همه جا که به جای سنگی محکم به درد و بیماری و قرص های آرامبخش تبدیل شده بودند شده بودند تمام خاطرات خوب و بد گذشته که نوشته نشده بودند شده بودند تمام توصیف های من از زیبایی های بیکران او که توان نوشتنشان را نداشتم شده بودند تمام عشقی که با درد همراه شده بودند و اون اصلا حواسش نبود که دارم آروم آروم از دست میرم اصلا حواسش نبود که زندگیم شده پر از صفحات سفید مگه براش فرقی هم میکرد که صفحات زندگی من سفید باشند یا پر از سیاهی قلم؟ اصلا مگه براش فرقی هم میکرد که تا چه اندازه من او را دوست میدارم و برای بدست اوردن آغوشش تا چه اندازه عرق میریزم؟ کاش صفحات زندگی او هم سفید بودند تا بفهمد چه حالی دارد سفید بودن دفتر زندگی
صدای خش خش ورقه های آلومینیومی بدجور میرفت رو اعصابم با اعصابی خورد شماره کسی رو که انگار نباید میگرفتمو،گرفتم یه بوق،برنداشت...سه بوق،برنداشت...شش بوق،برنداشت...بوق هفتمی رو که زد خواستم قطع کنم که صداش پیچید تو گوشم
►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄ خشمت صاعقه دلم جنگل آتش حقم نبود مهربانتر اگر بودی کتاب می شدیم (: ►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄ منصوره صادقی
اشتباهاتم را دوست دارم! آنها همان تصمیماتی هستند که خودم گرفته ام! و نتیجه اش را هرچه باشد می پذیرم! ... اشتباهاتم را بگردن کسی نمی اندازم! می پذیرم که انسانم و اشتباه می کنم! نه فرشته ام و نه شیطان! و نه انسان کامل! تازنده ام ... برای انتخاب راه درست فرصت هست ... وقتی زمین می خورم ... بلند میشوم ... خودم را می تکانم ... و ادامه می دهم ... اشتباهاتم را دوست دارم! ... آنها حباب شیشه ای غرورم را می شکنند! هرزمان به اشتباهاتم پی بردم بزرگتر شدم! اشتباهاتم را دوست دارم! ... آنها گرانترین تجربه هایم هستند چراکه برایشان هزینه گزافی پرداخته ام......!!!
ﺗﻮ ﺑﺮﺍﯼ ﻋﻄﺮ ﺯﺩﻥ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﻧﮕﺎﻩ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯽ ، ﺍﺻﻼ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻋﻄﺮ ﻣﯽ ﺯﻧﻨﺪ ﯾﺎ ﻧﻪ " ﺧﻮﺏ ﺷﺪﻥ " ﻫﻢ ﻣﺜﻞ ﻋﻄﺮﺯﺩنه . . . ﭼﮑﺎﺭ ﺩﺍﺭﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺧﻮﺏ ﺍﻧﺪ ﯾﺎ ﻧﻪ ؟ ﺧﻮﺑﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﯾﺎ ﻧﻪ ؟ :) تو خوب باااش :) ﻗﺎﯾﻘﺖ ﺷﮑﺴﺖ ؟ ﭘﺎﺭﻭﯾﺖ ﺭﺍ ﺁﺏ ﺑﺮﺩ ؟ تورت ﭘﺎﺭﻩ ﺷﺪ ؟ صیدت ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺩﺭﯾﺎ ﺑﺮﮔﺸﺖ؟ ... ﻏﻤﺖ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﭼﻮﻥ ﺧﺪﺍ ﺑﺎ ﻣﺎﺳﺖ :) ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﻧﮕﻮ ؛ ﺍﺯ ﻣﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺮﻣﺎﺳﺖ ! ﺑﮕﻮ ﺧﺪﺍ ﺑﺎ ﻣﺎﺳﺖ ... ﺍﮔﺮ ﻗﺎﯾﻘﺖ ﺷﮑﺴﺖ، ﺑﺎﺷﺪ! ﺩﻟﺖ ﻧﺸﮑﻨﺪ! دﻟﯽ ﺭﺍ ﻧﺸﮑﻨﯽ. :) ﺍﮔﺮ ﭘﺎﺭﻭﯾﺖ ﺭﺍ ﺁﺏ ﺑﺮﺩ، ﺑﺎﺷﺪ ! ﺁﺑﺮﻭﯾﺖ ﺭﺍ اﺏ نبرد! ﺁﺑﺮﻭﯾﯽ ﻧﺒﺮﯼ. :) ﺍﮔﺮ ﺻﯿﺪﺕ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﺖ ﺭﻓﺖ، ﺑﺎﺷﺪ! ﺍﻣﯿﺪﺕ اﺯ ﺩﺳﺖ ﻧﺮﻭﺩ ! ﺍﻣﯿﺪ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﻧﺎ ﺍﻣﯿﺪ نکنی :) ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺍﮔﺮ ﺗﻤﺎﻡ ﺳﺮﻣﺎﯾﻪ ﺍﺕ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﺖ رﻓﺖ، ﺩﺳﺘﺎﻧﺖ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﯼ! ﺧﺪﺍﯾﺖ ﺭﺍ ﺷﮑﺮ ﮐﻦ ... ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺷﮑﺮ ﮐﻦ :) ﺍﮔﺮ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ ﺩﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﯾﻢ دﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﯾﻢ. :) ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻣﯽ ﺳﺎﺯﯾﻢ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻣﯽ اﻭﺭﯾﻢ ... ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻣﯽ ﺧﺮﯾﻢ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﯾﻢ ... :)
ﺩﻳﺪﻯ ﻭﻗﺘﻰ ﺩﺳﺘﺖ ﺭﻭ ﺑﺎ ﻛﺎﻏﺬ ﻣﻴﺒﺮﻯ اﺫﻳﺘﺖ ﻣﻴﻜﻨﻪ میسوزه ﺍﺯ ﻓﻜﺮﺕ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﻧﻤﻴﺮﻩ ... ﺍﻣﺎ ﻣﺜﻼ ﻭﻗﺘﻰ ﺑﺎ ﭼﺎﻗﻮ ﻣﻴﺒﺮﻯ بعده ﭼﻨﺪ ﺩﻗﻴﻘﻪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﻴﻜﻨﻰ ... ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻊ ﻛﺎﻏﺬ ﺍﺯ ﭼﺎﻗﻮ ﺑﺮﻧﺪﻩ ﺗﺮ ﻧﯿﺴﺖ فقط تو ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺁﺳﯿﺐ ﺩﯾﺪﻥ ﺍﺯ ﮐﺎﻏﺬ ﺭﻭ نداﺍﺷﺘﯽ ... ﺣﮑﺎﻳﺖ ﺑﻌﻀﯽ ﺁﺩﻣﺎﺱ :)
عـــشــق یـعـــنـی تـوو لحـــظــه هـایــی کـه بـقــیه کـنــارش نیـسـتن تـو کـنـارش بـاشــی و کـنـارش بِـمـونـی ... یعنی اینـقد دوسش داشـتـه باشـی کـه بتــونـی آرومـش کنـی ... از نـاراحتــیـــش ، دل تو هم بگـیره ... یعـــنی ایـنقد جرأت داشـــته باشـی کـه بـه همــه بـگــی ایـن عـشـقـمه ... یـعنی حـاضـر بـاشـی اگـه روو فرم نـبـود بـه خــاطــرش از بــعضی کارات بـرنی وبـا اون بـگـذرونی ... آره عـزیــزم عــشـق دل و جـرأت میـخـواد ...
ﺍﯾﻦ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﻓﻮﻕ ﺍﻟﻌﺎﺩﻩ ﺱ ... ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺎﺭﻭﻥ ﻣﯿﺎﺩ ﻫﻤﻪ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﻫﺎ ﺩﻧﺒﺎﻝ سرﭘﻨﺎﻫﻦ، ﺍﯾﻦ ﻣﯿﺮﻩ ﺭﻭﯼ ﺍﺑﺮﺍ ﭘﺮﻭﺍﺯ میکنه ﺗﺎ ﺧﯿﺲ ﻧﺸﻪ ... ﻫﻤﻪ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﻫﺎ ﻣﯿﺮﻥ ﺗﺎ ﯾﮏ ﻏﺬﺍﯾﯽ ﭘﯿﺪﺍ کنند، اﯾﻦ ﻣﯿﺮﻩ ﺷﮑﺎﺍﺍﺭ ﮐﻨﻪ ... ﻭﻗﺘﯽ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﻫﺎ ﺑﻪ ﯾﮏ سن ﻣﺸﺨﺼﯽ ﻣﯿﺮﺳﻦ ﮐﻪ ﭘﯿﺮ ﻣﯿﺸﻦ ﺍﻓﺴﺮﺩﻩ ﻣﯿﺸﻦ ﮐﻪ میگیم ﭘﯿﺮﻩ ﻭ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﯿﻤﯿﺮﻩ، اﻣﺎ ﻣﯿﺪﻭﻧﯿﻦ ﻋﻘﺎﺏ ﭼﯿﮑﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﻪ؟ ﻣﯿﺮﻩ ﺑﺎﻻﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﺗﺮﯾﻦ ﮐﻮﻩ، اﻭﻝ ﺑﺎ ﻧﻮﮐﺶ ﺗﻤﺎﻡ ﭘﺮﻫﺎﺷﻮ ﻣﯿﮑﻨﻪ بعد ﻧﺎﺧﻦ ﻫﺎﺵ ﺭﻭ ﻣﯿﺸﮑﻨﻪ ﺍﺧﺮﻡ ﺑﺎ ﻧﻮﮐﺶ ﺑﻪ ﺻﺨﺮﻩ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺿﺮﺑﻪ ﻣﯿﺰﻧﻪ ﮐﻪ ﻧﻮﮐﺶ ﺑﺸﮑﻨﻪ ... ﺩﺭﺩ ﻣﯿﮑﺸﻪ ... ۱۵۰ﺭﻭﺯ ﻃﻮﻝ ﻣﯿﮑﺸﻪ ﺗﺎ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺳﺎﺧﺘﻪ بشه! ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﺸﻪ ﻋﻘﺎﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺏ ... ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﺸﻪ ﻗﻮﯼ ﺗﺮﯾﻦ ﭘﺮﻧﺪﻩ ...
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم